خاطرات اسیر آزاده علیرضا رحیمی از اسارتش
«علیرضا رحیمی» یکی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی است که به روایت خیانت یک خبرنگار در دوران اسارت می پردازد:
خبرنگاران زیادی برای مصاحبه به اردوگاه اسرا میآمدند و گاهی روزنامهها به دست ما میرسید.
یک روز در یکی از روزنامههای عربی چشمم به مصاحبه خودم افتاد که: «وقتی وارد اردوگاه رمادیه شدم و عدهای از بچههای کمسن و سال را دیدم، کوچکترینشان که علی نام داشت عصازنان به سمت ما آمد و با دیدن یک زن که همراه ما بود، گریهکنان گفت که مادرم را میخواهم، دلم برایش تنگ شده است. خانم همراه به زحمت علی را ساکت کرد.
پس از اینکه هقهق گریهاش تمام شد، اسباببازی دستش دادیم و با سرگرمکردن او علی را به صحبت گرفتیم که: «چی شد که به جبهه آمدی؟»
علی گفت: «من در کلاس درس بودم که فرمانده سپاه گفت: «میخواستیم پدرت را به جبهه ببریم، پدرت گفته من زن و بچه دارم، این بچه را ببرید و … حالا تو باید بیایی!»
بعد دست و چشمم را بستند و آمبولانس پس از بیست دقیقه جایی توقف کرد که مرا پیاده کردند و به من گفتند: «این هم کلید بهشت است. اگر از خاکریز رد شدی به کربلا میرسی و اگر کشتهشدی این کلید در بهشت است»
تصمیم گرفتیم با هرخبرنگاری مصاحبه نکنیم
اغلب خبرنگارها از بُعد روانی ـ تربیتی هم وارد میشدند.
خبرنگاری به من گفت: «شما چهارده ساله اید، تویی که باید سر کلاس درس باشی، فکر نمیکنی دولت ایران در حق شما ظلم کرده، الان چه احساسی داری؟»
ما عاطفه داریم و دلمان برای پدر و مادرمان تنگ میشود، اما برای هدفی که اسلام و پیامبرش مشخص کردهاند مثل امام حسین(ع) همه هستیمان را فدا می کنیم.»